«تخیل هرز به هر زمینی که بکر میبیند چنگ میاندازد، بی آنکه لحظهای بیاندیشد که شاید بکارتِ ظاهریِ آن از سترونیِ آن باشد. و این بیخیالیِ خیالِ هرز نسبت به زایاییِ زمینِ بکرِ تازهیافته چندان هم از سرِ غفلت نیست، چراکه او به حمایتِ همراهی پشتگرم است که تواناییِ آن را دارد تا هرگونه سترونیای را انکار کند و هر زمینِ لمیزرعی را حاصلخیز جلوه دهد: همراهی بهنامِ «مهملگوییِ ممکن». خیال هرز بهیاریِ این حامیِ قدرتمند میتواند نسبت به عواقبِ کشفِ تازهاش بیخیال باشد، زیرا این حامی، برخلافِ خودش، دیگر «هرز» نیست. مهملگوییای که تخیلِ هرز را حمایت و نتیجهی کشفِ آن را موجه و سرزمینِ بکرِ بیحاصلی که یافته است را مطلوب میکند اگر مثل خودِ خیالْ هرز باشد لو می رود و هرزبودنِ تخیلی را هم که تحت حمایتِ خود گرفته است لو می دهد. این مهملگویی باید بتواند روی پای خود بایستد، اجزایش به هم مرتبط باشند، از گزارههای متناسب با یکدیگر تشکیل شده باشد و بهظاهر معنادار باشد تا بتواند مخاطبش را دربارهی زایندگیِ زمینی که چیزی در آن نمیروید متقاعد کند؛ باید در چارچوبِ ممکناتِ آنچه گزارهها را متقاعدکننده میکند مهمل باشد. هرچقدر تخیلِ ممکن بینیاز از هرگونه هرزگوییِ بیحاصل است، تخیلِ هرز بدون مهملگوییِ ممکن دوام نمیآورد.»